ثعلبی در الکشف و البیان (خطی. برگ 180): به سندش از ابوذر غفاری آورده است که گفت: «روزی از روزها، نماز ظهر را با فرستاده خدا صلی‌الله علیه و‌آله وسلم خوانده بودم، گدایی در مسجد گدایی می‌کرد، کسی او را چیزی نداد... علی علیه‌السلام داشت نماز می‌خواند و در رکوع بود، با انگشت دست راست که در آن انگشتری بود به گدا اشاره کرد. گدا انگشتر را از انگشت علی علیه‌السلام در آورد. پیامبر صلی‌الله علیه و‌آله وسلم آن را می‌دید، پیامبر دست به دعا برداشت: «... خدایا! من پیامبر تو و برگزیده تو هستم، خدایا! سینه‌ام را بگشا و کارم را آسان ساز و علی را از خاندانم وزیرم قرار ده و به وسیله او مرا یاری کن». ابوذر گفت: هنوز دعای پیامبر تمام نشده بود که جبریل از نزد خداوند آمد و گفت: «ای محمد! بخوان: «انما ولیکم الله...».
در تاریخ آمده است که روزی که رسول خدا (ص) دست امام علی (ع) را بالا بردند بعد از مراسم بیعت فردی به نام حارث نزد رسول گرامی اسلام (ص) آمد و گفت :
یا محمد هر چه را که گفتی گوش دادیم
نماز خواندیم ، دیگر دخترانمان را زنده به گور نکردیم ، در راه خدا جهاد کردیم و...
آیا این انصاف است که بعد از این همه کاری که در حق تو انجام داده ایم تو پسر عموی خودت را به عنوان جانشین خود انتخاب کنی؟؟؟؟؟
اگر من راست می گویم که هیچ ولی اگر حق با توست و من اشتباه می کنم خداوند سنگی را از آسمان بر زمین و بر روی سر من فرود آورد و من بمیرم
راویان چه سنی و چه شیعه نقل کرده اند که هنوز سخنان فرد تمام نشده بود که سنگی از آسمان بر سر او فرود آمد و او همان جا جان به جان آفرین تسلیم کرد.
این است عشق بازی علی مرتضی با خدا
